عشق یا رفاقت ❤️ پارت 21
امید وارم که لایک کنید راستی متن پایین هم بخون به جون مادرم لایک می کنم و کامنت می زارم ببخشید چاره ای نداشتم حالا که قسم خوردی برو ادامه ی رمان 👇🏻
از زبان آدرین
داشتم حال مرینت رو می پرسیدم که یهو ی دستمال جولوی دهنم قرار گرفت و دیگه هیچی نفهمیدم وقتی بیدار شدم تو یک کوچه ی تاریک بودم پاشدم اومدم بیرون هرچی مرینت رو صدا زدم هیچ کس جواب نداد داشتم کمکم گریم می گرفت رفتم خونه ی نینو ببینم چه خاکی توی سرم بریزم (بچه ها آدرینا تمام مدت خونه ی دوستش بود )
در همان هین از زبان مرینت. داشتیم با آدرین به شهر بازی میرفتیم که یکی از پشت زد منم سرم خورد به داشتبرد و خونی شد آدرین داشت ازم حالمو میپرسید که یکی ی دستمال جولوی دهنم گذاشت و دیگه چیزی نفهمیدم چشمامو که وا کردم توی خونه بودم روی صندلی و دست و پامو بسته شده بود یک خانومه ای اومد
خانومه.خب مرینت میبینم که داری خیلی نزدیک آدرین میشی
مرینت.ولم کن آدرین کجاست
خانومه.آدرین اون دیگه دنباله تو نمیاد
مرینت.چرا میاد اون عشق کنه و بله من بهش نزدیک شدم ما تازه می خوایم ازدواج کنیم
خانومه.بعید میدونم بچه ها این خانوم رو ببرید و به استوی بگید هر کاری که خواست بکنه باهاش راستی مرینت باید بگم که من تورو گرفتم که بفهمی من از همه به تو نزدیک ترم و اگه ببینم دوباره دور آدرین هستی داداشت رو می کشم
بعد چند تا مرد اومدن و منو بردند توی اتاق دست و پاهامو به چهار گوشه ی تخت بست
بعد یک مرد اومد و ...........