باند عاشق 🖤پارت 4

-A- 🗿🚬 -A- 🗿🚬 -A- 🗿🚬 · 1402/12/09 01:07 · خواندن 2 دقیقه

خب بچه ها من که خوابم نمیومد و گفتم پارت بدم حمایت فراموش نشه برید ادامه 

#حمایت 

(می دونین دیگه از زبان مرینت بود ) 

رفتم توی اتاق لوکا که خب اتاق آدرین هم محسوب میشد ولی آدرین نبود توش 

لوکا. معزرت می خوام یکم تند رفتم 

مرینت. نه لوکا یکم نبود تو همیشه اینجوری هستی 

لوکا. خب که چی حالا منو بخشیدی 

بعد یهو آدرین وارد اتاق شد و لوکا بهش نگاه حرس انگیزی کرد 

مرینت. شاید فقط یکم 

بعد راهمو کشیدم و رفتم توی اتاق داداش 

مرینت. سلام داداش 

پیتر. سلام خوشگلم کاری داشتی عزیزم 

مرینت. نه داداش اومدم بهت سر بزنم 

پیتر. باشه عزیزم 

بعد هم از پیتر خدا حافظی کردم رفتم دوباره توی کتاب خونه روس صندلی اونجا نشستم و مشغول خوندن کتاب شدم کتاب جالبی بود بعد از یک ساعت دیگه چشمام نه توان داشتن نه مغزم داستانش هم غمگین بود و گریه ام گرفته بود 

آدرین. حق میدم داستان غمناکی هست واقعا، تو هم نخونش گریت میگیره 

مرینت. آره نسبتا کتاب جالبی بود من خیلی خوشم اومد ولی دیگه مغزم توان خوندن نداره 

آدرین. خب می خوای برات بخونم 

مرینت. نه بابا چیمیگی مگه بچم 

آدرین. نه بچه نیستی فقط قراره برات بخونم دیگه نگران نباش بدت نمیاد 

بعد آدرین کنارم نشست و داستان رو برام خوند بعد از یک ساعت دیگه کتاب تموم شد و منم خیلی گریه کردم 

آدرین. واقعا احمقم نباید برات می خوندم اشکت هم در اومد ببخشید دیگه مرینت 

بعد آدرین با دست های لطیفش اشک هامو پاک کرد 

مرینت. ممنون 

بعد پاشدم و رفتم توی اتاقم جای آلیا 

آلیا. هیچی نگو خودم فهمیدم عاشق شدی مرینت ولی چرا همچین آدمی 

مرینت. می دونی خیلی آدم منطقی هست هم عالم هم منطقی هم زرنگ هم کتاب خون اصلا بهش میاد خلاف کار باشه 

آلیا. حالا میبینی که هست 

یکم با آلیا حرف زدم و بعد ساعت شام شد و رفتیم شام خوردیم و بعد رفتیم هر کسی تو اتاق و خوابیدیم