عشق یا رفاقت ❤️ پارت 12

-A- 🗿🚬 -A- 🗿🚬 -A- 🗿🚬 · 1402/08/25 00:43 · خواندن 1 دقیقه

از زبان لوکا 

داشتم صبحانه می خوردیم که یکی با دوستاش چشممو گرفت برگشتم دیدم جولیکا بود بغلش کردم دلم خیلی براش تنگ شده بود 

لوکا.سلام آبجی 

جولیکا.سلام داداش دلم برات تنگ شده بود 

لوکا.منم راستی چطور فهمیدی ما اینجا هستیم 

جولیکا.من قبلنا این جا بودم مرینت رو می شناختم شمارشو داشتم پس زنگ زدم آدرستون رو پرسیدم 

لوکا.مرینت 

مرینت.خب سورپرایز بود 

آدرین.تو حتا به منو نگفتی حتا به من 

مرینت عشقم این سورپرایز بود منم دیشب آدرسو گفتم 

نینو (آروم به فیلیکس گفت)هی پسر عشقت اومد 

فیلیکس.کو کجاست راستی عشق من که اینجا نیست 

نینو اونا 

فیلیکس .راست میگی (بعد پاشد رفت سمت جولیکا )

جولیکا.فیلیکس تو اینجا چیکار می کنی 

فیلیکس خودت اینجا چیکار میکنی 

جولیکا.اومدن دیدن داداشم ولی فکر نمی کردم با یک تیر دوتا نشون زدم 

بعد هم همو بغل کردند 

زویی.من شما رو می شناسم 

لوکا.ها راستی یادم رفت جولی (مثلاً خواهر برادرند باهم راحتند) این کسی هست که من می خوام باهاش باشم 

جولی.🤣🤣🤣🤣(خندید ) پس منم می خوام با این باشم (,منظورش فیلیکس هست ) 

لوکا.نه من جدی هستم 

جولی منم جدی هستم 

خب بعد از کلی اهوال پرسی و ابراز علاقه که هنوز فیلیکس به جولی نگفته صبحانه خوردند و برگشتند جار چادر ⛺

.....‌‌‌.......

کوتاه بود شرط نداره پارت بعد رو هم دوتا میدم یکی کوتاه یکی بلند ولی متاسفانه جمعه فقط یکی می تونم بدم 🤗